نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

موبایلم کجاست ؟

          نازگلی سلام مامانی امروز موبایلمو گم کردی بی حوصلم دستمم داره از درد میشکنه میدونی مامانی قربونت بشه بخاطر اینکه بهت آسیبی نرسه از اشعه موبایل آنتن گوشی مو بستم دادم دستت باهاش حسنی ببینی حالا هرچی میگردم نیستش کجا انداختیش بهم بگو تو رو به خدا ! امروز با هم رفتیم تو حمام تا چند تا لباس رو با دست بشورم و بعد شما رو توی روروئکت گذاشتم و آب رو باز کردم مشغول شدم که اومدی سمتم منم توی ظرف جلوی روروئکت رو کمی آب ریختم و دست زدم توش که یعنی با دستت باهاش بازی کنی که یه پیزی در کمال تعجبم دیدم , میدونی دیدم داری با زبون کوچولوت به آب لیس میزنی و آب میخوری و کلی قربون صدقت رفتم و ب...
24 تير 1390

گذر لحظه ها !

      نازدونه جون سلام چند روزه میخوام کارهای جدیدت رو بنویسم وقت نمیکنم تا خوابی سریع مینویسم البته قبلش بگم عاشقتم نیم وجبی ! مامانی جدیدا وقتی میگم برم برات به بیارم یا به قول خودت "ام " میایی و انگاری داری یه چیزی می جوی دهنت رو تکون میدی و میگی "ام"  دیگه رختخوابت رو میشناسی و تا یه متکا پیدا میکنی لم میدی و تا رختخواب میبینی میدویی دمر می خوابی روش باسنت رو قمبلی میکنی تقریبا میتونی وقتی یه دستت رو گرفتیم راه بری چرخت یا روروئکت رو هل میدی و باهاش راه میری جلوی موتور بابایی که میشینی دو دستی فرمون موتورو میچسبی با لیوان آب میخوری و میدونی باید برای آب خوردن از لیوان استفاده کرد ...
23 تير 1390

پیش به سوی تعطیلات !

          سلام دختر گلم دوباره لالاکردی و من وقت کردم بیام برات بنویسم عزیزم میدونی امروز چقدر خانم بودی ماشالله نفسم امروز صبح که بابایی از سر کار اومد رفت دوش بگیره منم سریع براش صبحونه آماده کردم و اومد بیرون کلی ذوق کرد و خوشحال شد بعدش رفت دنبال چند تا کار و بانک و اینا البته با آقاجون (بابای مامانی ) بعد رفت کانون چک خونه رو بگیره که فیش رو نبرده بود زنگ زد بهم منم سریع گفتم بمون دارم میام با هم دو فنره رفتیم پیش بابایی با اینکه دوازده ظهر بود و گرم شما هیچی نگفتی و با خوشحالی بیرون رو نگاه میکردی و بعد رفتیم کانون شما رو دیدن کلی از منشی گرفته تا رئیس کانون برات ذوق کردن یکی از کارمندها وسط جلسه ...
23 تير 1390

وای که دیشب چه شبی بود !

            سلام دختر عزیزم وای که دیشب چه شبی بود فرشته کوچولوم ! دیشب حدود ساعت یک بود تصمیم گرفتم بخوابم اومدم روروئکت رو بذارم توی اتاقت که چون تاریک بود جلومو ندیدم و روروئکت رو گذاشتم روی اسباب بازی موزیکالت و صدای مرغ و خروس با یه آهنگ جیغی بلند شد خودم هول کردم چه برسه به شما که لالا هم بودی اومدم پیشت تکون تکونت دادم و لالا شدی بعد که گذاشتمت توی جات دیگه بیدار شدی و بد خواب مامانی فدات بشه هی چشماتو میبستی لالا کنی ولی یادت رفته بود چجوری بخوابی و حسابی کلافه بودی نه شیر میخوردی نه میخوابیدی نه هیچی هی تند تند غلت میزدی و من و خودت رو کلافه کرده بودی دوبارم تو گهوارت خوابوندمت ولی ماش...
21 تير 1390